سلام دوستای خوب من
امیدوارم چهارشنبه ی خوبی و سپری کنید و من رو از دعای خیر خودتون سرشار...
امروزم یه شعر جدید براتون می ذارم و آرزومه که مقبول دلهای مهربونتون بشه
دیشب ز غمت، به چشم من، خواب نرفت
گویی که به پشت ابر، مهتاب نرفت
دیدم که مه و زهره چه عاشق گشتند
مهتاب نشست و زهره بی تاب، نرفت
هر بار زدی دست جفا بر جگرم
از شوق وصال، از دلم، تاب نرفت
رویت ز برم رفت و غمت ماند به دل
دریا ز کفم رفته و مرداب، نرفت
تو لایق اربابی و من دربدری
اینبار، گدا رفته و ارباب نرفت
از شوق وصال تو همه مست شدیم
از چشم خمار ما، ولی، آب نرفت
از لعل لبت، مستی جان حاصل شد
جان رفت ز تن، باده ی نایاب، نرفت...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: